لحظه هايم از تو لبريز مي شود
از احساسم سر مي روي
و فضاي خانه ام
پر مي شود از دلتنگي
پشت كدام پنجره بايستم
كه تو را انتظار نكشد…
و زير سقف كدام آسمان
نفس بكشم
كه عطر تو گيجم نكند…
پای پنجره افتاده ام
وَ پاهایم انگار
برای همیشه به خواب رفته اند ؛
دیگر چه فرقی می کند
از کدام سمتِ کوچه بیایی ؛
وقتی پنجره هم
رو به نیامدن تو باز می شود …!
مثل همیشه دیر می رسی
وَ دستم را
وقتی می گیری
که زندگی
دست از من کشیده است …
دلتنگم ….
و هيچ چيز جزتو
حال مرا خوب نخواهد كرد…
ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ …
ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ …
ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ .
ﻓﻨﺠﺎﻥ
ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ …
ﻭﺭﻕﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﺩﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻮﻝ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪهد ..
بلندترین شعر دنیا،
همانی میشود
که من بخواهم
در آن برق چشمانت را
به کاغذ بکشم
واژه ها که خشکانده اند
غـزل هایی که نسروده اند
این دو وحشیِ نـایاب
خداوندگار عشق نیز باز خواهد ماند
از وصف تو
ساده که جای خود دارد
این شعر هم پایان نخواهد یافت
و
این است نهایتی مجهول از عمق زیبایی…
تورا به جای همه کسانی که
ترا نشناختند و دوستت نمی دارند،
دوست می دارم!
ترا به جای روزهایی که بودی و نبودم،
دوست می دارم!
ترا به جای روزگارانی که نمی زیستم و
نمی شناختمت،
دوست می دارم!
ترا به جای همه کسانی که ندارم
و دوست ندارم،
دوست می دارم!
ترا به جای همه کسانی که دوست ندارند
و نمی خواهند دوست بدارند،
دوست می دارم
ترا به خاطر دوست داشتن،
ترا به خاطر عشق،
ترا به خاطر زیستن،
ترا به خاطر نخستین گناه،
ترا به خاطر تو،
دوست می دارم ای غریب آشنا…..!
عزیزم…!
مردی که شبانه راه می افتد
و به بهانه ی ماه گرفتگی
تو را می بوسد،
دیوانه نیست؛
فقط کمی بیشتر دوستت دارد…
مخاطب خاص
بغلم کن که کمی ساکت وآرام شوم
در خیالی که گرفتار تو شددام شوم
بی هوا بوسه مزن بر رخ من
بوسه انگاه بزن باز که من رام شوم
بی تو در خلوت این خانه گرفتار شدم
تو بیا تاکه کمی شاد از این کام شوم
پنجره باز کن نغمه بزن بر خورشید
من به شوق پرستو به این بام شوم
وقت رفتن تو بیا باز بزن بوسه ی مهر
تا که من همره آن یار دلارام شوم….
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0